زبان فارسی را یکی از عناصر مقوم هویت ایرانی دانستهاند؛ اما اینکه زبان فارسی چگونه توانست در برابر زبان عربی و مسلمان شدن ایرانیان، به عنوان یک عنصر فرهنگی، نه فقط در کنار زبان عربی به حیات خود ادامه دهد؛ که به عنوان زبان دوم جهان اسلام قد علم کند، هنوز از مشکلات پژوهشهای فرهنگی مربوط به ایران است.
به هر روی، این پرسشهای دیرین امروزه همچنان تازهاند: چرا و چگونه ایرانیان با مسلمان شدنشان، عرب زبان نشدند؟ یا چرا کشورهای دیگر نظیر مصر که زبان دیگری (قبطی) داشتند، زبان عربی را پذیرفتند؟ نسبت میان زبان فارسی با معارف اسلامی چیست و فارسی تا چه اندازه به گسترش آنها مدد رسانده است؟ چرا زبان فارسی از میان نرفت؟
آیا فارسی توانست عامل پیوند دهنده ایرانیان مسلمان با گذشتهشان باشد؟ چگونه؟ آیا زبان فارسی میتواند به عنوان یکی از عوامل هویتی ایرانیان مسلمان مطرح شود؟ به همین منظور، روز دوشنبه (23 بهمن) دکتر آذرتاش، آذرنوش، نویسنده، مترجم و استاد زبان و ادبیات عرب به ایراد سخنرانیای در این خصوص پرداخت. از دکتر آذرنوش، اخیرا کتابی با عنوان «چالش میان فارسی و عربی» توسط نشر نی به چاپ رسیده است.
در آغاز، دکتر آذرنوش با اشاره به دو جنبه متضادی که از منابع به جای مانده از قرنهای نخستین اسلامی درباره زبان فارسی به دست میآید، گفت: «ما از آن زمان مدارکی در دست داریم که تاکنون کمتر به چشم آمدهاند. این مدارک ثابت میکنند که فارسی دری- با لهجههایش- بیش از آنچه تصور میرود، فعال بوده و مصطلحات علمی آن، همه جا رواج داشته است. این نشان میدهد که سکوت دو سه قرنه فارسی، بس پر هیاهو بوده است.
در مقابل، منابع اصلی نشان میدهند که ایران پایتخت ادب عربی شده بود و مردم مشتاقانه فارسی را رها کرده، عربی میآموختند و اساسا میبایست ایران عرب زبان میشد.»
سپس دکتر آذرنوش در ادامه با بیان کشمکشهای وسیعی که میان این دو زبان در قرنهای نخستین اسلامی بر سر کسب قلمرو رخ میداد، به تقسیمبندی سه جبهه مشخص در این زمینه پرداخت: «جبهه نخست، حمله دینی است. برخی نویسندگان پنداشتهاند که ستیز با زبان فارسی از زمان حضرت پیامبر(ص) آغاز شده بود؛ زیرا از قول ابوهریره این حدیث را آوردهاند که: «ناخوشترین سخن نزد خداوند فارسی است، زبان شیطان خوزی است، زبان آتشنشینان بخارایی و آن بهشتیان عربی است.»
گذشته از این احادیث، از اواخر سده دوم، جمله به زبان فارسی بیشتر توسط خود ایرانیان آغاز میشود (جبهه دوم). مثلا از سده دوم میبینم که ابراهیم میگوید: «... هر که به لغت تازی سخن تواند گفت و به زبان دیگر (ت فارسی) بیضرورت سخن گوید، از ما دور باد» در همین زمان، بانگ برخی دشمنیها- اما نه چندان تند- بلند میشود.
اصمعی لغتشناس، شاعران بزرگی چون، ابو تمام، متنبی یا ابوالطیب که نواده طاهر ذوالیمینین بود و دیگران تیرهای گزندهای به سوی ایرانیان میاندازند، اما در میان این افراد و گروهها صاحب بن عباد، دانشمند ایرانی که ادب عربی را به اوج رساند، پیشگام بود.
او در استعمال کلمات نامانوس عربی و سجع پردازی آن اندازه اغراق میکرد که یک امیر زردشتی به نام فیروزان مجوسی دیگر نتوانست تاب آورد و فریاد زد: «ای صاحب... از آنچه میگویی هیچ نمیفهمم، اگر دشنام میدهی، من نه زنگیام نه بربر. تو به زبانی که معمول همگان است با من صحبت کن... به خدا این، نه زبان پدران فارسی توست، نه زبان توده مردم...»
نیز «بدیعالزمان همدانی» از شاگردان صاحب بن عباد و صاحب کتاب «مقامات» درباره جشن سده و نوروز میگوید: «آتش سده این مردم سراسر همگراهی است. همین آتش وعده گاهشان خواهد بود... خدا از نوروز و مهرگان بیزار است و به همین جهت بود که شمشیر عرب را بر گردن فارسیان چیره کرد و سر زمینشان را گرفت و به تازیان داد.»
نویسنده کتاب چالش میان عربی و فارسی» در ادامه با اشاره به اینکه فارسی ستیزی از سده 4 و 5 به شدت اوج میگیرد و به جنگی تمام عیار علیه آن بدل میشود، افزود: «آنچه بر دل هر پژوهشگر ایران دوست گران میآید، آن است که یکی از بزرگترین شخصیتهای فرهنگی ما، یعنی «ابوریحان بیرونی» که از مردم خوارزم بود، خود را در فارسی و عربی «دخیل» میدانست و عربی را تنها زبان شایسته دانش میپنداشت و فارسی و خوارزمی را که زبان مادریش بود، خوار میداشت، «اگر مرا به عربی هجا گویند، بیشتر دوست میدارم تا آنکه به فارسی مدح گویند.»
«ثعالبی» و «زمخشری» نیز دو دانشمند ایرانی در جایجای آثارشان به تقویت و تایید زبان عربی و ضعیف ساختن فارسی کوشیدند.
به نظر «کلود ژیلیو»؛ پژوهشگر فرانسوی آثار ثعالبی، هر چه فارسی قدرتمندتر میشد، ثعالبی بیمناکتر میشد و از این رو کتابهایی برای دفاع از عربی مینوشت: «... عرب بهترین امتهاست و زبانشان بهترین زبانها... زبان خداست...»
قضیه فارسی ستیزی به اینجا خاتمه نیافت. صد سال پس از ثعالبی مبارزه علیه فارسی. همچنان ادامه یافت. در این راستا، به تدریج به سومین جبهه فارسیستیزی میرسیم، یعنی گسترش شگفت عربی. در همین رابطه دکتر آذرنوش توضیح داد: «سومین خطری که فارسی را تهدید میکرد، گسترش شگفتآور زبان عربی در سراسر ایران بود. پژوهشگری که میخواهد به کمک منابع کهن عربی، به درون فضاهای فرهنگی ایران طی سه قرن اول، برود، با خلأ هول انگیزی مواجه میشود و احساس غریبی به او دست میدهد.
انگار به فضایی داخل شده که هرگونه رنگ و بوی ایرانی را از دست داده است. در همه جا از دکانهای شهر و روستا گرفته تا مسجدها و مراکز علمی، به عربی سخن میگویند. ایرانیان همه سر سپرده و آرام، در خانههای خود نشسته در انتظار فرمانهای روسای عرباند. هیچکس سر شورش ندارد.
آن قیامهای بزرگی هم که از زمان ابومسلم به بعد رخ داد، گویی بیاهمیت و زودگذر بودند. در بارهای امیران عرب در ایران، چیزی از دربار خلفای بغداد کم ندارد. دربار طاهریان و یا قصر «ابودلف عجلی» شاعران بزرگ و کوچک عربی سرا را به خود جذب میکنند. از جمله: ابوتمام، دعبل، رقاشی و متنبی به سوی ایشان میشتابند. در چنین شرایطی عربی دانی و عربی گویی، خود افتخاری بود.»
آنگاه او در ادامه با نگاه به این سه جبههای که در برابر زبان فارسی باز شده بود، افزود: «در چنین شرایطی، تنها باید یک نتیجه به دست میآمد و آن اینکه ایران، از خلیجفارس تا ماوراءالنهر عرب زبان و سپس عرب میشد.
آن مخالفتهای تند با زبان فارسی (بیشتر توسط ایرانیان) و این پرده بسیار گسترده و غلیظی که به زبان عربی برسد ایران گسترده بود، میبایست زبان فارسی را دچار حفقان میکرد. دیگر سخنی از تعامل و همسازی و زندگی مسالمتآمیز میان دو زبان مطرح نبود، بلکه سخن، پیروزی یکی و نابودی آن دیگری بود.»
اما پرسش بنیادین این است که اگر این گونه بود، یعنی اگر عربی به این شدت و گستردگی در ایران رواج مییافت، چرا زبان فارسی تا به امروز مانده و ما عرب زبان نشدیم؟ چرا ما (ایرانیان) هم توانستیم زبان و خاطره گذشتهامان را حفظ کنیم و هم هوشمندانه به شرف مسلمانی دست یابیم؟ بخش بعدی سخنرانی دکتر آذرنوش، اختصاص به بررسی، نقد و تحلیل شرایط برآمده از این سه جبهه (فارسی ستیزی) داشت.
به همین دلیل، وی بارد حالتهای زبانشناسی، جامعهشناسی یاد شده، آنها را فاقد واقعیت تاریخی دانست و جداگانه به بررسی یکایک آنها پرداخت: «پیش از این، چند حدیث نقل به ظاهر نبوی نقل کردم که فارسی را به شدت تمام تحقیر کرده بودند، اما باید دانست که در برابر آن احادیث فارسیستیز، احادیث فارسیگرا هم فراوان داریم. خوب است عرض کنم که از سده چهارم (آغاز گسترش همهجانبه فارس)، نویسندگان به دفاع از زبان خود برخاستهاند.
مثلا مترجمان (یا مولفان) تفسیر طبری، فارسی را به اندازه عربی و حتی بیشتر از آن اصیل و کهن میشمارند؛ زیرا «از روزگار آدم، حضرت اسماعیل همه پیغامبران و ملوکان زمین به پارسی سخن گفتند»؛ اما مهمترین حدیثی که میشناسیم (من 4 منبع برای آن دادهام) این است که: «هرگاه خداوند خشمناک باشد، به عربی وحی میفرستد و هرگاه خوشنود باشد، به فارسی» (این حدیث با اندکی اختلاف به گونههای دیگری هم نقل شده است).
در حدیث دیگری که به چندین گونه نقل شده، تاکید میشود که «زبان اهل بهشت فارسی دری (یا فارسی دری و عربی) است» موضوع نماز خواندن به فارسی هم میتواند در همین جا، در زمینه دفاع از فارسی مطرح شود. از سلمان فارسی و سپس ابوحنیفه، نقل است که نماز را میتوان به فارسی خواند. این موضوع رای آغاز اسلام قابل درک است، اما شگفت آنکه در قرن چهارم کتابی به نام «جواز الصلوه بالفارسیه» نوشته شد.»
دکتر آذرنوش، آنگاه به ارزیابی احادیث موافق و مخالف فارسی پرداخت و گفت: « چون درباره این احادیث اندیشه میکنیم، به نقاط ضعف شدیدشان پی میبریم: از جمله آن که هیچ معلوم نیست چرا حضرت پیامبر (ص) باید فارسی را زبان جهنمیان بداند. در آن روزگار، احتمالا هیچ عربی از بلخ و بخارا و زبان سغدی و خوارزمی اطلاع نداشته و ناچار سخن حضرت پیامبر(ص) درباره جایی که هیچ مفهومی برای عربی ندارد، کاملا بیمعنی به نظر میرسد، اما احادیث مدافع فارسی، نیز به راستی غیر قابل دفاعاند. سخن گفتن خدا و فرشتگان و یا بهشتیان به فارسی، به شوخی بیشتر شبیه است.
حتی ترجمه سوره حمد توسط سلمان هم جای تردید دارد، زیرا در آن هنگام هیچ ایرانیای مسلمان نشده بود که نیاز به ترجمه الحمد داشته باشد.» افزودن بر آن، حدیثشناسان هم تمام این احادیث را در شمار «حدیثهای ساختگی» قرار دادهاند.
به هر روی، به گمان من، از اواخر سده سوم زبان فارسی از میان تودههای مردم به حوزههایی که قلمرو عربی به شمار میآمد، نفوذ میکرد و عربیگرایان ایران را آزرده و بلکه دلنگران میکرد. این دل نگرانی باعث میشد تا دست به هر کاری بزنند و از جمله، احادیثی علیه فارسی جعل کنند. واکنش فارسی دوستان هم بیرنگ آشکار بود: اینان هم احادیثی به نفع خود ساختند، اما یک نکته مهم را نباید فراموش کرد: هرگز هیچ فارسی دوستی به زبان عربی توهین نکرد.»
دکتر آذرنوش، در ادامه سخنان خود به تحلیل جبهه دوم، یعنی فارسی ستیزان نشست و نخست با تقسیمبندی آنها، تلاش کرد تا انگیزههای آنها را بازشناسد:
«1- نوابغی چون ابوریحان و ابنسینا، گویی خود را فرزندان قلمرو اسلام و زبان گستردهای از قرطبه تا سمرقند میدانستند و به هویتها و زبانهای محدودتر تن نمیدادند.
2- به گروهی نیز ادعاهایی داشتهاند.
مثلا نواده طاهر ذوالیمینین؛ ابوطیب، چون خراسان را میراث پدرش میپنداشت، سامانیان و نیاکانشان (ساسانیان) را هجا گفته است.
3- بسیاری از روحانیان از سر التزام به اسلام از فارسی و ایرانی دوری میگزیدند.
4- گروهی هم عربی را پیشه خود ساخته بودند و به همین جهت، با شدت تمام از آن دفاع میکردند و رقیب نوظهورش، یعنی فارسی را میکوفتند. ثعالبی بهترین مثال است.
اما در مقابل این گروه نیرومند فارسی ستیز، دو پدیده نظرها را جلب میکند: یکی تعدادی نویسنده و شاعر است که بیشتر از خاطره باستانی و تبار خود دفاع میکنند و بدان میبالند و دیگر، بروز خود به خود و غیر عامرانه و طبیعی زبان فارسی است که در سراسر ایران مشهور است که به آن در آخر اشاره خواهم کرد.»
آنگاه، او در تحلیل جبهه سوم، یعنی گسترش شگفتآور عربی در سراسر ایران افزود: «از اینکه بیشتر دربارها و ادارات وابسته به آنها (دیوان) به عربی بود، تردید نیست.
انبوهی از ایرانیان عربی دان در این دیوانها مشغول کار بودند. از همین جا بود که نثر رسمی و حتی متصنع و خلاصه ادب پدیدار شد.» تقریبا همه عربینویسان ایران، به ادارات یعنی درباره ما وابسته بودند. ایشان، در فضای کاملا عربی خود، دست به تالیف میزدند، به عمد و گاه با اصرار، از فارسی پرهیز میکردند و پیوسته به گونهای مینوشتند که انگار، فارسی وجود خارجی ندارد. این آثار، همه فریبندهاند؛ چرا که همه واقعیتها را به ما نمیگویند؛ بلکه به عکس، ما را به کوره راههای بی سرنوشت میکشانند.»
اما برای آنکه نشان دهیم که فارسی در محیطها و فضاهای خود رواج و بلکه جنب و جوش فراوان داشته، نیاز به پژوهش جدی است. به همین منظور دکتر آذرنوش در ادامه سخنانش به تبیین این مسئله پرداخت: «برای نشان دادن چگونگی رواج فارسی در محیطهای یاد شده، به ارائه دو فهرست اقدام کرد: الف) در ابتدا به برخی «شواهد شخصی» اشاره میشود:
1- در قرن 2 ق. دو امیر ایرانی (مرزبان و ونداد هرمز) بههارون الرشید اعتراف میکنند که اصلا عربی نمیفهمند.
2- در آغاز قرن 4 ق. فیروزان مجوسی، زبان مغلق صاحب را به بربری و زنگی میپندارد بر زبان پدران صاحب که او اینک فراموش کرده، تاسف میخورد.
3- در همان زمان متنبی در حوالی شیراز چنان دچار غربت میشود که میگوید: «اگر حضرت سلیمان هم اینجا بیاید، باید مترجمی با خود بیاورد.»
4- در قرن 5 ق. جرجانی، بخش خطرناک «زهرها» را در ذخیره خود به عربی مینویسد تا بر بیشتر مردم پوشیده بماند.
ب) و اما برشواهد عمومی:
1- تا میانه قرن 2. دیوان اصفهان و بخارا به زبان فارسی (پهلوی) بود
2- انبوهی جمله فارسی داریم که در کتابهای کهن به بزرگان از شاهان سامانی گرفته تا حضرت پیامبر(ص) و امیران عرب و ایرانی نسبت داده شده است.
3-در سده اول و دوم، بیشتر امیران عرب بودند که- در ایران- فارسی میآموختند (مانند فرمانده اموی که به غلامش (ایرانی) میگفت: بیچاه مارمار» ...)
4- بیتردید از سده 2 فارسی را به خطهای مختلف (مانوی، سریانی، عربی ...) از جمله عربی، مینوشتند
5- چند روایت داریم که وجود کتاب به زبان دری را در 3 قرن اول تایید میکنند و...
6- اصطخری تصریح میکند که در قرن 4، در فارس، عربی تنها در ادارات و معاملات به کار میرفت و بقیه فارسی بود.
7- تعداد بسیار مهمی واژه فارسی کهن که اصطلاحات فلسفی و نجومی و داروسازی پزشکی و غیر اینها بودند، از حدود قرن 2 در ایران رایج بود. در بیشتر کتابهای علمی میبینیم که نویسندگان، اصطلاحات مبهم و نوظهور عربی را به کمک همین کلمات فارسی، شرح میکنند؛ و بسیاری از آنها هم با اندکی تغییر در عربی باقی ماندند. همین کلمات بسیار کهناند که مرحوم دکتر معین و دیگران، نو واژه (nedlogesim) پنداشتهاند.
8- بیشتر کتابهای فارسی قرن 4 و 5، شرمگنانه فارسی بودن خود را توجیه کردهاند و گفتهاند: به فارسی مینویسیم تا «عامه» هم بفهمند، زیرا عربی و از آن «خاصه» است. «عامه» در این آثار یعنی: با سواد عربی ندان
9- خاطره باستانی که با زبان فارسی همنوایی دزد، در سراسر ایران موج میزند. علاوه بر شاهنامهها، تعدادی شعر عربی داریم که به دو شکل متناقض نقل شدهاند اما نتیجه یکی است: یا به شدت ایران باستان را ستایش میکنند سطرهای معروف به شعر بی هم اینجاست)؛ یا از آن بد میگویند این بدگویی نشان میدهد که این احساس باستانی تاریخی- اسطورهای، چه حضور فعالی داشته است.
برای آنکه این فهرست هنوز دراز را به پایان برسانم، ترجمه دو، سه بیت از شاعری به نام «عتراه خیاط» (احتمالا قرن چهارم) را در ذم اصفهان نقل میکنم:
«اصفهان هرگز دیار من نبوده است
مردمش بدترین خلق خدایاند و غریب آزار
در زبانشان لحن هست و من چیزی از حرفهایشان نمیفهمم
فقط این را آموختهام که به ریح میگویند: واذ (ت باد)
تنها سخنی که از ایشان میشنوی، ذکر شاهان فارسی، فیروز و قباد است.»
دکتر آذرتاش آذرنوش در پایان به عنوان نتیجهای که از این بحث به دست میآید و نیز در پاسخ به پرسش مهم و دیرین «چرا زبان ما ایرانیان عربی نشد و ما عرب نشدیم؟» اظهار داشت: «شاید بتوان پاسخ را در سه جمله روشن کرد»:
1- زبان عربی در ایران دو گونه بود: لهجه معمول و هر روزه قبایلی که به ایران آمده بودند؛
2- هیچ ایرانیای هرگز به زبان عامیانه عربها میل نکرد و در زندگی روزمره، از زبان خود استفاده میکرد؛
3- زبان عربی فصیح، زبانی نوشتاری است نه گفتاری. عرب و عجم هر دو، برای آموختن این زبان باید زحمت بسیار بکشند و تازه این زبان هر چه بیشتر در صنعت فرو میرفت، از دسترس مردم دورتر میافتاد.
بنابراین هیچ دلیل نداشت که ایرانیان عرب زبان و سپس عرب شوند. پس باید سئوال بالا را وارونه مطرح کرد و پرسید: چرا کشورهایی مانند مصر عرب شدند؟